آرزوهای جینگیلی

تولد نی نی

وقتی به خودم اومدم تو یه فضای تاریک بودم ... یه جای گرم و یکمی هم شاید مرطوب یه تکون به خودم دادم اخه جام کوچیک بود. دور و برم هیچ روشنایی نبود ولی صداهای عجیب و غریبی رو از بیرون میتونستم بشنوم. صداهایی که هیچکدومشون برام اشنا نبودن و نمیتونستم بفهمم صدای چی هستن. تقریبا یه مدت طولانی گوش کردم و بعدش کم کم خوابم برد... فکر کنم خیلی طولانی خوابیدم چون وقتی از خواب بیدار شدم حس کردم اندازه ام بزرگتر شده و تقریبا داره از هر طرف بهم فشار میاد راستش از اینکه دیگه اصلا نمیتونستم جم بخورم یکمی ترسیدم بعد دوباره همون صداهای عجیب و غریب رو از بیرون شنیدم سعی کردم بیشتر بهشون توجه کنم اخه دور و برم خیلی تاریک بود و چیزی بجز هم...
14 خرداد 1399

حس مادر شدن

درست زمانی که بین همه ی اگر ها و باید و شاید ها و چون ها و چرا ها مصصم می شوی بنشینی بر سر سجاده ی مهرش و از خدا نام مادر را التماس کنی .... و بعد خدا منتش را ... نعمتش را.... در حقت تمام کند و نام زیبای مادر را برازنده ی باقی اسمت کند قصه ی روزهای تنهاییت تمام می شود یکی می آید که تو،  به لطف بودنش بهترین حس ها را تجربه می کنی و به ضمانتش وامِ مادرانگی می گیری... به همینِ تسهیل بی بدلیل ... خودت به میل خودت ، خودت را از دفتر اولویت هایِ خودت، داوطلبانه خط می زنی .... و همان یک نفر  را مادرانگی می کنی تا مرز مادر شدن و پدر شدنش و حتی بعد تر ....
12 خرداد 1399
1